پارت دوم
و من از اونا جدا شدم و حالا بعد از مدت ها قرارع برگردیم
سوجون از رابطه من با پسرا خبر نداشت اما همیشه من رو از اونا جدا میکرد و باهاشون دشمنی داشت سوجون۵ سال از من بزرگتره
کره ...چقدر دلم براش تنگ شده بود
سوجون :اییییی چقدر دلم برا اینجا تنگ شده بود
رسیدن خونه و هرکس رفت به اتاق خودش
آت با بدبختی تونست سوجون رو راضی کنه تا بره شهر رو بگرده چون خانواده هاشون نیومده بودن فقط آت و سوجون باهم بودن اما بیرون رفتن آت یه بهونه بود چون میخواست بره جایی که با پسرا میرفت ..
جنگل ...جایی که باهم خونه درختی و مکانی برای بازی و خوشگذرانی داشتن
وقتی به آنجا رسید نفسی عمیق کشید و به سمت مکان مورد نظرش رفت
آت: اینجا هنوز همون جوریه
چقدر دلم برای بچه ها تنگ شده (بغض)
که یهو
خب سلام سلام چیز خاصی نمیخام بگم فقط اینکه به احتمال زیاد این فیک تو پارت بعد تموم بشه و اینکه موضوعی برای نوشتن فیک یا سناریو بهم بدین .....
موضوع ندارم😐.
مرسی که تا اینجا خوندی🫀
سوجون از رابطه من با پسرا خبر نداشت اما همیشه من رو از اونا جدا میکرد و باهاشون دشمنی داشت سوجون۵ سال از من بزرگتره
کره ...چقدر دلم براش تنگ شده بود
سوجون :اییییی چقدر دلم برا اینجا تنگ شده بود
رسیدن خونه و هرکس رفت به اتاق خودش
آت با بدبختی تونست سوجون رو راضی کنه تا بره شهر رو بگرده چون خانواده هاشون نیومده بودن فقط آت و سوجون باهم بودن اما بیرون رفتن آت یه بهونه بود چون میخواست بره جایی که با پسرا میرفت ..
جنگل ...جایی که باهم خونه درختی و مکانی برای بازی و خوشگذرانی داشتن
وقتی به آنجا رسید نفسی عمیق کشید و به سمت مکان مورد نظرش رفت
آت: اینجا هنوز همون جوریه
چقدر دلم برای بچه ها تنگ شده (بغض)
که یهو
خب سلام سلام چیز خاصی نمیخام بگم فقط اینکه به احتمال زیاد این فیک تو پارت بعد تموم بشه و اینکه موضوعی برای نوشتن فیک یا سناریو بهم بدین .....
موضوع ندارم😐.
مرسی که تا اینجا خوندی🫀
- ۲.۵k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط